معرفت هو داستان بیخدایی و فرجام آن
بی خدایان متولد میشوند! در سده های گذشته هر کدام از انواع بشر یک سری خدای مصنوعی برای خود ساختند و حتی یک سری از مردم که نتوانستند خدای حقیقی را کشف کرده و راه را از بیراهه تشخیص دهند، از دسته قبلی هم فراتر رفتند و گفتند که اصلاً خدایی وجود ندارد. حداقل اینکه دسته قبلی به این اعتقاد رسیده بودند که نیرویی فراتر از بشر وجود دارد ولی دسته جدید که چند صد سالی هم از گسترش جهانی آنها میگذرد به این عقیده هم نرسیدند و پوچگرایی را ترویج کردند که از جمله آنها می توان به گروههای نهیلیسم اروپا و آمریکایی در سالهای بعد از تجدد و عصر صنعتیاروپا اشاره کرد. واژه آتئیسم در زبان انگلیسی از واژه یونانی گرفته شد که به معنی «بدون خدایان» است که البته بعد از پیدایش اولین گروههای بی خدایی رواج پیدا کرد. این واژه در گذشته با دلالت ضمنی منفی، به کسانی گفته میشد که منکر خدایانی میشدند که در جامعه در سطح وسیع مورد پرستش قرار می گرفت. در اصل اولین بار این فرقه ها با عصر رونق اقتصادی و صنعتی در اروپا و به اصطلاح آزادی بیان و عقیده شکل گرفتند. با گسترش آزادی اندیشه و پرسشگری شک گرایانه و متعاقباً انتقادات رو به فزونی از دین، کاربرد این اصطلاح محدودتر شد. نخستین افرادی که به طور رسمی خود را با واژه بیخدا تعریف میکردند در قرن 18 میلادی پیدا شدند. البته از این سالها به بعد بسیاری از این فرقه ها تبدیل به یک سری فرقه های معتدل تر به نام سکولار شدند ولی به طور عام این دسته از فرقه ها بر این باورند که بیخدایی، نسبت به خداباوری، یک جهان بینی بهتری به دست می دهد که باعث می شود انسان آزادتر و به اصطلاح با دموکراسی بیشتر(!) زندگی کند. در حقیقت بار اثبات بر دوش بیخدایان نیست که ثابت کنند خدا وجود ندارد، بلکه بر دوش خداباوران است که برای باور خود دلیل بیاورند که خدا وجود دارد. بدون هیچ دلیلی! تا قبل از قرن 18میلادی در جهان غرب ادیانی مثل مسیحیت گسترش زیادی داشت و مردم تا حدودی به خداوند اعتقاد داشتند و حتی احتمال چنین فرقه هایی وجود نداشت. مسیحیان هرچند در کلیساها یک سری عقایدی مثل گناه انسانهای تازه متولد شده داشتند ولی به این نیز اعتقاد داشتند که تمام افراد از زمان تولد خداباور هستند. ولی به تدریج با گسترش صنعت و رشد ابزارهای تکنولوژی ظاهراً این یک مقدار اعتقاد هم با کتابهای افرادی مثل «سم هریس» در معرض خطر قرار گرفت که با عنوان نامه ای به ملت مسیحی درباره فرقه های بی خدایی صحبت کرد و به این نوشته خود رنگ و بوی عقلی و منطقی داد. بر خلاف گذشتگان خود وی این اعتقاد را ترویج کرد که خداباوری در حقیقت تسلیم در برابر عقل است و بی خدایی چیزی نیست به جز صداهایی که افراد معقول در مقابل باورهای ناموجه دینی بروز میدهند. در اصل فرقههای بی خدای سالهای مدرن قرون جدید علناً خدا را انکار نمی کردند بلکه درصدد حذف خدا از زندگی روزمره بودند تا به امیال و اهداف خود برسند. اینها می گویند افراد جامعه مدرن باید طوری زندگی کنند که انگار هیچ خدایی وجود ندارد و پدیده های طبیعی را بدون توسل به الهیات توضیح دهند. طبق این جهانبینی وجود خدایان رد نمی شود ولی غیرضروری یا بیهوده تلقی میشود! در حقیقت در فرهنگ جدید غرب اینگونه تبلیغ میشود که خدایان نه دلیلی برای زندگی ارائه میدهند، و نه در زندگی روزمره تاثیری دارند که در اصل ریشه این همه فرقه عجیب و غریب نیز همین به اصطلاح استدلال است! رفاه بیش از حد کار را خراب کرد بر اساس اطلاعات آماری در کشورهای جهان و اطلاعات به دست آمده در جمعیت های مختلف این کشورها این نظریه ارائه شده است که بی خدایی یا بی دینی و به طور کلی پیدایش فرقههای مذهبی که حضور خداوند یکتا در آن احساس نمیشود، همان چیزی است که یک جامعهشناس در سالهای قبل آن را مطرح کرده بود. «فیل زاکرمن» جامعه شناس آمریکایی نتایج تحقیقات علوم اجتماعی خود در جوامع مختلف اروپا و آمریکایی را اینگونه منتشر کرد که سکولاریسم و ناباوری و در یک عبارت کلی بی دینی و لائیک بودن به رفاه اجتماعی افراد بسیار نزدیک است و وجود آمارهای انکار خدا ریشه در رفاه اقتصادی و اجتماعی افراد دارد. بر اساس آمارهای غیررسمی منتشر شده از سوی سازمانهای بین المللی بیشترین جمعیتهای مربوط به حضور این فرقه ها مربوط به کشورهای لهستان، رومانی، سوئد، دانمارک، نروژ، فنلاند و حتی ژاپن است که تا حدودی نظریه جامعه شناسان را تایید میکند. در آمریکا موسسه تحقیقات پیو در یک نظرسنجی اعلام کرد که حدود 2درصد از مردم این کشور اظهار انکار خدا میکنند و در یک نظرسنجی رسمی در سال 2012 میلادی نزدیک به 13درصد از شرکت کنندگان خود را بی خدا عنوان کردند. «کارن آرمسترانگ» نویسنده آمریکایی کتابهایی مثل «خیابان مکه» می نویسد: «در سده های 16 و 17میلادی، واژه «آتئیست» هنوز به طور انحصاری به مفهوم جدل آمیز به کار می رفت و یک توهین تلقی می شد و هیچ کس خوابش را هم نمی دید که خود را بدون خدا بنامد. در اواسط سده 17 هنوز تصور می شد که عدم باور به خدا غیرممکن است. استفاده از واژه آتئیسم برای توصیف عقاید خود اولین بار در اواخر قرن 18 در اروپا اتفاق افتاد و به طور خاص برای عدم اعتقاد به خدای توحیدی ادیان ابراهیمی بود. و در قرن بیستم جهانی سازی به گسترش مفهوم این واژه به ناباوری به تمام خدایان کمک کرد.» داستان این یک درصد بسیاری معتقدند بعد از گذشت عصر رنسانس و فضای شدید مذهبی ایجاد یک دوجین فرقه مذهبی در مسیحیت و فرقههای دیگر غیر مسیحی بود که منجر به گسترش شکهای فلسفی در عقاید مردم شد. با رشد صنعت، اروپاییها اولین کسانی بودند که به این نتیجه رسیدند که پیشرفت و علم با وجود خدا غیر ممکن است و وقتی پیشرفت علمی در این قاره رشد بیشتری پیدا کرد هر روز فرقه های اینچنین گسترش بیشتری می یافت. ماتریالیستها یعنی مادی گراها این عقیده را مطرح کردند که پیشرفت علمی و رفاه اقتصادی با وجود مذهب قابل دسترسی نخواهد بود که تا سالهای اخیر نیز هنوز این اعتقاد در بسیاری از کشورهای پیشرفته صنعتی وجود داشت. اولین فردی که آشکارا خود را بیخدا عنوان کرد «ماتیاس کنوتزن» آلمانی بود که در سه کتاب کوچک در 1674 اظهار کرد. بعد از این شخص نویسندگان دیگری از کشورهای لهستان و فرانسه پیدا شدند که بعد از آن زمینه پیدایش مکتب های ماتریالیستی مثل اگزیستانسیالیسم، عینیگرایی، انسان گرایی، سکولاریسم، نهیلیسم، آنارشیسم، پوزیتیویسم، مارکسیسم و حتی فمینیسم، فراهم شد. «چرا بی خدایان ارتباطی با یک درصد جمعیت آمریکا دارند» عنوان مقاله و کتابهایی است که بعد از تظاهرات خیابانی جنبش موسوم به اشغال وال استریت بارها در این کشور تجدید چاپ شده است و بر اساس این کتابها که یکی از آنها را «اریک والمارت» نوشته است بسیاری از جمعیت های مرفه آمریکا یا همان ثروتمندان یک درصد آمریکایی به گونه ای به این فرقه ها ارتباط دارند. وقتی رونالد ریگان واژه خصوصی سازی کشور و تدوین قوانین تجارت آزاد در این کشور را واژه هایی مقدس عنوان کرد به راحتی می توان تحلیل کرد که چرا قشر مرفه جامعه آمریکایی به کاپیتالیسم و لیبرالیسم به عنوان قدرتی بالاتر از مذهب نگاه می کنند. آنها جملاتی مثل دین افیون توده هاست را در فرهنگهای مختلف گسترش میدهند که قوانین تجاری و اقتصادی خود را بر اساس یک منطق دست ساز انسانی توجیه کنند که هر کسی در راس این تجارت و اقتصاد قرار داشته باشد باید بر دیگران حکومت کند. بارها روی این مطلب تاکید می کنند که دین مایه بدبختی و دردسر بشر است و نمیتواند پاسخگوی مشکلات کسانی مثل «مارتین لوترکینگ» رهبر سیاه پوستان آمریکایی در مبارزه با سفیدپوستان ثروتمند باشد. در زندگی مرفه تبلیغ شده این روزهای غرب واژه های دینی کهنه و فرسوده عنوان می شوند که اعتقاد به آنها ریشه تمام فسادهای جامعه عنوان می شود و حتی آمارهایی ساخته می شود که قتل و غارت در جوامع مذهبی مثل کشورهای خاورمیانه بیشتر از کشورهای شمال اروپا و آمریکا است. در طول جنگ خلیج فارس و حمله بوش پدر به خاورمیانه «کریستوفر هیتچنز» به طور علنی در رسانهها اعلام کرد که بمباران و کشتار کودکان عراقی نمی تواند مسئله ای تنفرآمیز باشد و در صورت لزوم باید این کودکان کشته شوند چراکه این جنگ بین آمریکا و صدام حسین نیست بلکه آرماگدونی نهایی برای غلبه بر دین است که مایه بدبختی مردم این کشورها است که بعد از حادثه یازدهم سپتامبر و اعلام جنگ بوش پسر با محورهای شرارت در جهان که ایران نیز یکی از آن کشورها اعلام شد(!؟)، نظریه پردازان بیخدایی از قبل نیز بیشتر شدند و همگی روی این مسئله تبلیغ کردند که اعتقاد به خدا میتواند حوادثی مثل یازدهم سپتامبر را به وجود بیاورد. انتهای خط و آغاز رسوایی تاریخ نشان داد که مشکل آمریکا با دین نبود و تنها با اهداف سیاسی به عراق و افغانستان حمله کرد. برنارد لوئیس (Bernard Lewis) در مقاله ای در روزنامه ایندیپندنت در جواب کریستوفر هیتچنز می نویسد: «در حقیقت مدل زندگی غربی با مشکلات سیاسی و موسسات اقتصادی دیکتاتوری پیوند خورده است و اگر بخواهید از دست آنها خلاص شوید باید به روش قدیمی زندگی اسلامی روی آورید که همه را در نزد خداوند مساوی می داند. زندگی نوع غربی بر اساس روشهای اقتصادی محض تنها فقر به ارمغان می آورد. آیا کسانی مثل سم هریس، ریچارد داوکینز، دانیل دنت و کریستوفر هیتچنز بر این عقیده هستند که بدون داشتن دین، مردمی که در پاکستان و افغانستان زندگی می کنند میتوانند از بمب هواپیماهای بدون سرنشین این بیدینها امنیت داشته باشند؟ اگر دین و دینداری عامل و انگیزه اصلی حوادثی مثل یازدهم سپتامبر است، چه چیزی انگیزه اصلی روسای جمهور آمریکا برای کشتن میلیونها زن و کودک بیدفاع افغانستان و عراق است؟! امروز بسیاری از نظریه پردازان کهنه کار غربی بر این عقیدهاند که مشکل جامعه غربی بویژه آمریکا که به طور متوسط در هر ماه یک حمله مسلحانه در مدارس خود را شاهد است آنهم از سوی دانش آموزان مدرسهها، نبود یک منبع آرامشبخش و الهام بخش است؛ مرجعی که پناهگاه خستگیها و روزمرگیهای مردم خسته و کشسته دنیای ماشینی و بی روح دیجیتال باشد. درواقع غربیها امروز در جست وجوی آرامشی هستند که سالها قبل به بهانه آزادی و رفاه، آن را به قربانگاه بردند و حالا عجیب گرفتار مردابی شدهاند که مشخص کرده «دین»داری هیچ تناقضی با پیشرفت و فناوری ندارد...یادمان باشد راه انحرافی که غرب رفته و به بن بست رسیده و حالا بدنبال دور برگردان است، ما در داخل کشورمان با برخی آسمان - ریسمانها، تکرار نکنیم؛ که دیگران قبلا رفتهاند. هیچ عزت و استقلال و پیشرفتی بدون «اصول اخلاقی - مذهبی» به دست نمیآید و دینداری ترکیبی از همین اصول انسانی است.
موضوع مطلب : منوی اصلی آخرین مطالب آرشیو وبلاگ آمار وبلاگ بازدید امروز: 274
بازدید دیروز: 43
کل بازدیدها: 280990
|
||